سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
شهر یخ
درباره خودم ؟؟؟ هیچی!!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 33212
کل یادداشتها ها : 20
خبر مایه


سلام کلامی است از پروردگار مهربان

 

سلام

 امروز نزدیک غروب بود از خونه زدم بیرون به بهونه یک کاری تو خیابان میرفتم ...جمعه است همه جا تعطیله

داشتم بر میگشتم اما نرفتم خونه مسیرم کج شد نمیدونم ولی همین طور میرفتم چشمم افتاد به اسمون داشت غروب می شد .هوا خنک بود ابرهایی که نور خورشید اخر روز رنگیشون کرده بود ..

اخ  یک غروب پائیزی.  .رفتم ... تا جایی که ساختمانی جلوی چشمم نبود . وایستادم غروب را تماشا میکردم

سرم را برگردوندم چشمم افتاد به ماه که از افق سرک کشیده بود قرص ماه کامل .تو هوای یک غروب پائیزی عجب رنگی داشت ...افسونگر کاملی بود .انگار میخواست حالی را که داشتم بدتر کنه

برگشتم طرف غروب.یکم گریه کرده بودم  دلم گرفته است ؟.نه  ولی تلخ شدم .

 ماه درست روبروی غروب خورشید بود

سرخی اخر روز افتاده بود روی صورت ماه .چی منو اورد اینجا ..؟ وقت رفتن شده .پشتم را کردم به غروب .راه افتادم سمت قرص ماه دلم اشوب شد ...میخواستم بمونم ولی.  رفتم ..

خیلی زود ماه هم صورتش را پشت دیوارهای شهر قایم کرد .

خونه که رسیدم تو حیاط چشمم افتاد به بوته گل سرخ که تو هوای پائیزی گل داده بود . سه تا گل سرخ روی بوته بود  .گلبرگهای یکی را اروم نوازش گردم . .

بهم نگو کجا بودی  من امدم اشتی کنم! 

 سلام نازنین خدا ....

 


  

بسم الله الطیف

تو...

تویی را که نشناختم .

خنجری نکشیدی مگر به هلاکتم کوشیدی ..

وه که چه بلند همتی در کشتنم .

از طایفه ادمیزادان نمودی که نبودی جز گرگی .

                      چه زیبا پوستین گوسپندان پوشیده ای دلربا !!

 

 گفت : تا خلق کو ؟ کو؟ کرده اند عمری است هو هو میکنم . عالمی هو هو میکنند وتو عمری در گوشم نجوا میکنی کو ؟ کو ؟

از بساط خود چه تحفه اورده ای؟

بگو تا چه در استین داری مگر مکری / فریبی.. و یا نیرنگی .

چه بلند همتی در نابودیم .

 تو...

                         ای که ترا< من>  نامیده اند .

 

 


  
+ سلام! بعد از چند سال و خدا روز...






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ