سلام کلامی است از پروردگار مهربان
سلام
امروز نزدیک غروب بود از خونه زدم بیرون به بهونه یک کاری تو خیابان میرفتم ...جمعه است همه جا تعطیله
داشتم بر میگشتم اما نرفتم خونه مسیرم کج شد نمیدونم ولی همین طور میرفتم چشمم افتاد به اسمون داشت غروب می شد .هوا خنک بود ابرهایی که نور خورشید اخر روز رنگیشون کرده بود ..
اخ یک غروب پائیزی. .رفتم ... تا جایی که ساختمانی جلوی چشمم نبود . وایستادم غروب را تماشا میکردم
سرم را برگردوندم چشمم افتاد به ماه که از افق سرک کشیده بود قرص ماه کامل .تو هوای یک غروب پائیزی عجب رنگی داشت ...افسونگر کاملی بود .انگار میخواست حالی را که داشتم بدتر کنه
برگشتم طرف غروب.یکم گریه کرده بودم دلم گرفته است ؟.نه ولی تلخ شدم .
ماه درست روبروی غروب خورشید بود
سرخی اخر روز افتاده بود روی صورت ماه .چی منو اورد اینجا ..؟ وقت رفتن شده .پشتم را کردم به غروب .راه افتادم سمت قرص ماه دلم اشوب شد ...میخواستم بمونم ولی. رفتم ..
خیلی زود ماه هم صورتش را پشت دیوارهای شهر قایم کرد .
خونه که رسیدم تو حیاط چشمم افتاد به بوته گل سرخ که تو هوای پائیزی گل داده بود . سه تا گل سرخ روی بوته بود .گلبرگهای یکی را اروم نوازش گردم . .
بهم نگو کجا بودی من امدم اشتی کنم!
سلام نازنین خدا ....
سلام کلامیست از خدای مهربان
سلام عید شما با تاخیر چند روزه مبارک
ماه رمضان تمام شد . شب قدر گذشت .عید فطر همین چند روز قبل بود... به همین سادگی مهمونی خدا تمام شد .....
اخ.. دلم میسوزه. نفهمیدم چی شد کی تمام شد مثل برق گذشت ..برای این عبد عاصی فقط حسرتش مونده.
از دست خودم عصبانیم (پست قبل)
راست گفتند ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
کلام بزرگی را قرض میگیرم
(حبیب ): ای همبازی اطفال . ای سرگرم به قیل و قال
ای اسیر اصطبل و علف .ای دور از سعادت و شرف .
ای محبوس در اتش هوی .ای محروم از جنت لقا .
عمر بگذشت به بی حاصلی و بولهوسی....
پ.ن حال نوشتنم ته کشیده بود ولی اتفاقاتی افتاد که ما را انگیزانید
وبلاگ گروهی ائمه اطهار به مدیریت حسن اقای زارع شروع به کار کرد به این ادرس :
دوم اینکه : خودنوشت به روز شد
داداش محمدم بعد از چندی که جمائت رفقا را در خماری
گذاشته بود خودنوشتش را اپ دیت کرد به همین مناسبت :
پ.ن اگر خدا بخواد زود به زود شهر یخ را اپدیت میکنم اگر اجل مهلت داد ...